روشنگری در سخنان ناب بزرگان

سخنان بزرگان راه طولانی در هزار توی زندگی را کوتاه و دلپذیر می کند پس نمی شود از سخنان ناب بزرگان گذشت .

روشنگری در سخنان ناب بزرگان

سخنان بزرگان راه طولانی در هزار توی زندگی را کوتاه و دلپذیر می کند پس نمی شود از سخنان ناب بزرگان گذشت .

ای کاش شوکران شهامت من کو ؟ حمید مصدق ۲

امشب
خاک کدام میکده از اشک چشم من
 نمناک می شود ؟
و جام چندمین
 از دست من نثاره خاک می شود ؟
ای دوست در دشتهای باز
 اسب سپید خاطره ات را هی کن
اینجا
تا چشم کار می کند آواز بی بری ست
 در دشت زندگانی ما
 حتی
 حوا فریب دانه گندم نیست
من با کدام امید ؟
 من بر کدام دشت بتازم ؟
مرغان خسته بال
 خو کرده با ملال
 افسانه حیات نمی گویند
و آهوان مانده به بند
 از کس ره گریز نمی جویند
 دیوار زانوان من کنون
 سدی ست
 در پیش سیل حادثه اما
این سوی زانوان من از اشک چشمها
 سیلی ست سهمنک
 این لحظه لحظه های ملال آور
ترجیع بند یک نفس اضطرابهاست
افسانه ای ست آغاز
انجام قصه ای
 اینجا نگاه کن که نه آغازی
 اینجا نگاه کن که نه انجامی ست
این یک دو روزه زیستن با هزار درد
 الحق که سخت مایه بدنامی ست

ای کاش شوکران شهامت من کو ؟ حمید مصدق ۱

با سروهای سبز جوان در شهر
 از روز پیش وعده دیدار داشتم
 دیوانگی ست
 نیست ؟
اینک تو نیستی که ببینی
با هر جوانه خنجر فریادی ست
 افسوس
 خاموش گشته در من
آن پر شکوه شعله خشم ستاره سوز
 ای خوبتربیا
 این شعله نهفته به دهلیز سینه را
 چون آتش مقدس زردشت برفروز
ای خوبتر بیا
 که محنت برادر من غرق در الم
 کوهی ست بر دلم
 گفتی که
 آفتاب طلوعی دوباره خواهد کرد
 اینک امید من تو بگو آفتاب کو ؟
 در خلوت شبانه این شهر مرده وار
هشدار گام به آهشتگی گذار
اینجا طنین گام تو آغاز دشمنی ست
یک دست با تو نه
 یک دست با تو نیست
دیدم امید من برخسات
خشمنک
 خندید
ندید و خیل خوف
 در خلوت شبانه من موج می گرفت
با هق هق گریستن من
 دیدم طنین خنده او اوج می گرفت
 افروخت مشعلی
 شب را به نور شعله منور ساخت
 و پشت پلک پنجره ها داد بر کشید
از پشت پلکتان بتکانید
 گرد فرون مانده به مژگان را
 فریاد کرد و گفت
ای چشمهایتان خورشید زندگی
خورشید از سراچه چشم شما شکفت
اما
یک پنجره گشوده نشد
یک پلک چشم نیز
و راه
 راهی نه جز ادامه اندوه
و خیل خواب خستگی و رخوت
افتاده روی پلک کسان چون کوه


 

حمید مصدق


حمید مصدق در سال 1318 در شهرضا از شهرهای پیرامون اصفهان به دنیا آمد آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در شهرضا و اصفهان به پایان برد در سال 1338 به تهران آمد و رشته بازرگانی موسسه علوم اداری و بازرگانی را پایان رسانید از دانشکده حقوق تهران لیسانس خود را گرفت تا سال 1348 در موسسه تحقیقات اقتصادی به عنوان محقق کار میکرد
از سال 1350 به عضویت هیات علمی دانشگاه درآمد و از سال 1357 به کار وکالت روی آورد
در سال 1354 سفری به انگلستان داشت

در 1351 ازدواج کرد و دو فرزند به نامهای ترانه و غزل دارد



در رهگذار باد

بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟
این مباد
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
درآسمان زندگیم مهر و ماه نیست
 بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه
آبی